آیا ساخت بنا بر قبور جایز است؟
مشروعیت بنا، بر قبور پاکان را از راههای گوناگون میتوان ثابت کرد، اینک به آنها اشاره میکنیم:
تذکر شهید آوینی به روشنفکران مدعی
خدایا، وقتی انسان این بچههای بسیجی را میبیند که با چه اطمینانی از بهشت و دوزخ سخن میگویند، از خودش شرمنده میشود. آنوقت ما چطور خود را روشنفکر بدانیم و اینواژه را با خود حمل کنیم؟ به قول اماممان، امروز این مردمند که چراغ راهروشنفکرانند. ما تازه ادعا داریم که میخواهیم مسائل مردم را حل کنیم. مسائل خودترا حل کن، مسائل مردم پیشکشت! پس چرا ما به خود مغروریم؟ آخر چه داریم؟ ذرهای ازصفا و خلوص این مردم، ای برادر، برای من و تو کتابی است که تا آخر عمر هم نخواهیمتوانست که بخوانیم. خدایا چه کنم؟ چرا من نمیتوانم مانند این مردم عاشق باشم؟ عاشقتو. عشقی که منتهای آمال من است.
منبع:http://www.aviny.com/article/aviny/Chapters/Matnefilm/part_3/PayamAmir.aspx
طبقه بندی: شهید آوینی- روشنفکران مدعی- بسیجی- زینبیون
به فرشتهها بگو تنهایمان بگذارند!
من بیگانه بودم با تاروپود سفیدش، با سربندهای سبز و قرمزش، با کلاه و پوتین، با قمقمهی شرمنده از عطشاش من زیر باران، توی خیابانهای نمناک، این شهر به شعارهای شان خندیدم، گوشهایم پر بود از این که:«دم از عشق علی میزنند».
اما حالا این جا سکوی پرواز «هویزه» است، روبروی من معبد تنهایی «حسین علم الهدی» است. سرم بلند نمی شود. چشمهایم را به خاک دوختهاند. فشار سنگین دقایق را روی قفسه سینهام احساس میکنم و قلبم تیر میکشد. میبینم سیاهی خلوت و تاریکش را، روشنایی نگاهش، امید خونین پایان ناپذیرش. میشنوم صدای پوتینهای خستهاش، انگار خاک سالهاست که این آهنگ را نجوا میکند. خدایا! من دوباره گم شدم، اصلاً من همیشه گم شدهام! به فرشتهها بگو تنهایمان بگذارند. میخواهم تنهای تنها با خودت حرف بزنم من رفتم شلمچه، آهنگ محزونش، صدای رگبار و غرش تانک بود، طنین یا زهرا، تمامی وجودم را به لرزه انداخت. من گریه نکردم، من چادر مشکی آغشته به خاک و خون را دیدم. من زارزار یک قلب بیپناه را شنیدم ولی گریه نکردم، من از خود خستهام، از چارهاندیشی و نگرانی، از ادامهی راه، من فقط برای تو اعتراف میکنم، همراه همیشگیام! من توی طلاییه میخواستم بدون کفش راه بروم ولی جوراب نداشتم! من توی دهلاویه میخواستم بپرم ولی بال نداشتم میخواستم آدم باشم ولی ... من خیلی بدم، خیلی بد؟! احساس میکنم به بیدردی رسیدهام و بیدردی بد دردی است. چرا؟ با کدامین اشتباه؟ مرا تو آوردی اینجا ولی دارم دست خالی برمیگردم تو مرا آوردی تمام آدمهای خوبت را ردیف کردی و گفتی من دارم، من خوب فراوان دارم. تو کجای کاری؟ چمران علم الهدی، مهدی باکری، سید مرتضی و ... نشانم دادی و گفتی : تو هم بیا این در برای تو هم گشوده است. اگر بیایی در باز است و اگر نیایی حق بینیاز است
نمیدانم این مکر آوردی و یا به لطف خواندی؟ میخواستی آدمم کنی یا اتمام حجت کرده باشی؟ تو چمران داری ولی این همه در خیال من نمیگنجد... من تنگ غروب شلمچه یادم رفت، من همه چیز یادم رفت .....
الهی، به غربت علم الهدی تطهیرم کن!
به زلالی چمران پیدایم کن!
و به قلم آوینی هرگز از من روی برمگردان!
منبع: ماهنامه سبز سرخ شماره 51
طبقه بندی: دفاع مقدس-به فرشتهها بگو تنهایمان بگذارند!
- زینبیون
ادامه پست پایین
ادامه پست پایین
ادامه پست پایین
ای آبرو مند در نزد خدا ، شفاعت مارا در نزد خدا بکن
آیا این شرک است؟!
این دعای توسل ماست
ما کجا گفتیم اهل بیت خدا هستن؟!
کمی تفکر و اندیشه!!!
امروز صبح به وبلاگ یکی از برداران اهل تسنن رفتم دیدم که ایشون توسل را شرک میدانست
و فقط یک آیه قرآن را در مورد توسل آورده بود ، اما مثل اینکه یا از بقیه آیات قرآن ، یا اطلاع نداشت یا....
والله العالم
لذا بر این شدم که تحقیق کنم و نظر علماء شیعه رو بذارم
و بقیه آیات که ایشون جا انداخته بودن که حاکی از توسل به معصومین هست را در اینجا ذکر کنم
مطالب طبق نظر آیت الله سبحانی (حفظه الله) است
برای استدلالات قرآنی به ادامه مطلب بروید
والله یهدی من یشاء
خدایا پشیمانم.....